داستان‌های نگفته

Saturday, September 22, 2007

 اتهامی از نوع ِ بودن


هوا کمی مسموم بود، حرف‌های پدرم توی سرم تکرار می‌شد؛ آن‌ها می‌کشند، آن‌ها ما را می‌کشند به اتهام ...
چشم‌هایم سیاهی می‌رفت، پاهایم سست می‌شد، نه حتی توانی بود برای یک قدم به جلو. پدرم می‌گفت مرد باید که ایستاده بمیرد. حتی اگر مرگ شب به سراغش بیاید. حالا این ویرانی که گریبان‌مان را گرفته، این ضجه‌هایی که توده‌مان می‌زنند و به اطراف می‌دوند. این‌ کودکانی که بی‌پناه می‌مانند.
پدرم می‌گفت باید این سهم از زندگی را بپردازیم برای چیزهایی که به دست می‌اوریم. می‌گفت نسلی که ویرانی را می‌بیند ارزشش کم‌تر از آنست که بتوان از آسایش این‌جا گذشت. دشمن حالا نزدیک‌تر بود. درست همان روبرو...
تا چند قدمی آمده بود... چیزی برای دفاع نداشتم. من به سمت مرگ می‌رفتم.
پدرم می‌گفت آن‌ها ما را می‌کشند به اتهام مورچه بودن.








Dec 10, 2006 |
Jan 8, 2007 |
Feb 13, 2007 |
Feb 16, 2007 |
Apr 29, 2007 |
May 7, 2007 |
May 8, 2007 |
May 19, 2007 |
May 26, 2007 |
Jun 8, 2007 |
Jun 9, 2007 |
Jun 10, 2007 |
Jun 19, 2007 |
Jul 1, 2007 |
Jul 29, 2007 |
Aug 5, 2007 |
Sep 22, 2007 |
Nov 17, 2007 |
Nov 26, 2007 |
Nov 27, 2007 |
Dec 19, 2007 |
Jan 13, 2008 |
Jan 16, 2008 |
Jan 30, 2008 |
Feb 9, 2008 |
Mar 2, 2008 |
Apr 4, 2008 |
Apr 26, 2008 |
May 26, 2008 |
May 30, 2008 |
Jun 1, 2008 |
Jul 2, 2008 |
Jul 9, 2008 |
Jul 14, 2008 |
Sep 6, 2008 |
Oct 3, 2008 |
Dec 2, 2008 |
Jan 5, 2009 |
Jan 18, 2009 |
Jan 28, 2009 |
Feb 3, 2009 |
Mar 9, 2009 |
Apr 11, 2009 |
Aug 25, 2009 |
Nov 22, 2009 |
Mar 3, 2010 |
Aug 11, 2010 |