داستان‌های نگفته

Saturday, May 26, 2007

 آتش بازي


[زل زده بود به شمعي كه توي محيط شيشه اي ِ بسته جايي براي نفس كشيدن نداشت . تكيه داده بود به تخت و توي فكرش چيزي نبود جز چهره ي دو شعله كه دو طرف گلدان گل توي قفس شيشه اي تكان مي خوردند و دمي نمانده بود كه خاموش شوند .]

سين در را باز كرد و روزنامه به دست وارد شد « اينو ديدي ؟ هه مسخره ! اين سياست مدارا آدمو احمق فرض كردن . هي اين يكيو ببين طرف زده به يكي شايدم نزده -اينا مي گن مثه اينكه زده - رسوندتش بيمارستان اونا هم گرفتنش ، اوه اوه ! چه جنجالي هم راه افتاده !»

[نگاهش روي شمعها خشك شده .و شعله هايي را مي پايد كه آرام و متين روشنند ]

سين ادامه مي دهد «نه واقعن مسخره نيست ؟ آدم يكيو از مرگ نجات بده بعد اينطوري بگيرنش !؟ اصلن فوقش كه خودش زده باشه كه حالا معلوم نيست ،مگه از رو قصد بوده ؟ حالا كه رسوندتش .» دوري مي زند و روي تخت مي نشيند .

[بادي كه توي اتاق مي چرخد شعله ها را كمي اين و رو آن ور مي كند . ]

«خب !‌البته چيز واضحي هم نميشه گفت . مي تونست نزنه . موضوع اينه كه زده . حالا بايد پاش وايسته . هوم ؟ »

[در قفسه ي شيشه اي را مي گذارد . شعله ها آرام آرام كوتاه مي شوند .]

«خب ! بايد اصلاح كنم نمي تونست نزنه !‌نه ؟ » بلند مي شود مي رود طرف ميز و روي صندلي مي نشيند.
«يعني واقعن وظيفش اينه كه خودشو تسليم كنه ؟ و اونو برسونه به بيمارستان ؟منظورم اينه كه اگه خودش نزده باشه و فقط ببينه طرف اون كنار داره جون ميده ! آخه تو اين مملكت صاب مرده كي به اين چيزا اهميت ميده . همه فقط حواسشون به اينه كه يه وقت ته جيبشون سوراخ نشه.» ويكي از تيله هاي روي ميز را در دستش مي گيرد و شروع مي كند به چرخاندنش در انگشتانش .

[شعله ها كوتاه و كوتاه تر مي شوند . به شكل نقطه اي در مي آيند و او دوباره درش را باز مي كند . و شعله ها دوباره شمشير مي كشند.]

«به نظرم قوانين آدم بودن سخته ! آدم نمي دونه كدومش تكليفه كدومش نيست . يعني واقعن نميشه گفت توي اون موقعيت خاص كي چيكار مي كنه .»

[دوباره شيشه را مي بندد و شعله ها سرشان را مي دزدند .]

«مي دوني مي خوام بگم آدم نبايد خودشو گول بزنه اگه الان بگم من از خود گذشتگي مي كردم زر مفته !حتي اگه خودم زده بودم به يكي !چون معلوم نيست شايد .. شايدم در مي رفتم .گازشو مي گرفتمو سه سوت ... خب اون وقت تكليف اين وجدان لامصب چي مي شد !!»
سين بلند مي شود دوري مي زند و جلوي پنجره ي غربي مي ايستد .
«اونوقت قتل بود نه ؟ اگه كمك مي كردم در حد تصادف مي موند . اگه چشم بسته نگاه نكنيم همه ي اونايي كه همچين صحنه اي رو مي بينن و رد مي شن قاتلن !»

[شعله ها باز در آستانه ي خاموش شدند كه در شان را باز مي كند .شعله ها يكباره قد مي كشند .]

«تو چيكار مي كردي اگه يهو مي زدي به يكي !؟»

[با دو انگشت شعله را خاموش مي كند ، بلند مي شود يكي از تيله ها را برمي دارد ، پنجره ي غربي را باز مي كند به پايين نگاه مي كند و مي گويد «نگاه كن !كمك مي خوان » و مي پرد .]

سين در حيرتي ناديدني به دنبالش مي دود و اواز طبقه ي چهاردهم به سمت خياباني كه ماشينها رد مي شوند و يك نفر كنارش افتاده سقوط مي كند .

--------------------------------
پس نوشت جبرانِ آخر هفته اي : ازون جايي كه اعلام فرموده بودند كه حجم آهنگ بالاست و قابل دانلود نيست . حجم را برايتان به حدودن [بله ! بذاريد نگاه كنم !] يك دهم تقليل داديم حالا مي تونيد به گوش جان نيوش كنيد . ازين آقا هم بسيار بسيار بسيار سپاسگذارم گرچه مطمئن نيستم هنوز گذرشون به اين ورا ميفته يا نه !










Dec 10, 2006 |
Jan 8, 2007 |
Feb 13, 2007 |
Feb 16, 2007 |
Apr 29, 2007 |
May 7, 2007 |
May 8, 2007 |
May 19, 2007 |
May 26, 2007 |
Jun 8, 2007 |
Jun 9, 2007 |
Jun 10, 2007 |
Jun 19, 2007 |
Jul 1, 2007 |
Jul 29, 2007 |
Aug 5, 2007 |
Sep 22, 2007 |
Nov 17, 2007 |
Nov 26, 2007 |
Nov 27, 2007 |
Dec 19, 2007 |
Jan 13, 2008 |
Jan 16, 2008 |
Jan 30, 2008 |
Feb 9, 2008 |
Mar 2, 2008 |
Apr 4, 2008 |
Apr 26, 2008 |
May 26, 2008 |
May 30, 2008 |
Jun 1, 2008 |
Jul 2, 2008 |
Jul 9, 2008 |
Jul 14, 2008 |
Sep 6, 2008 |
Oct 3, 2008 |
Dec 2, 2008 |
Jan 5, 2009 |
Jan 18, 2009 |
Jan 28, 2009 |
Feb 3, 2009 |
Mar 9, 2009 |
Apr 11, 2009 |
Aug 25, 2009 |
Nov 22, 2009 |
Mar 3, 2010 |
Aug 11, 2010 |